خال کآزار تو گزیده بود


همچو خال سفید دیده بود

کند آن خالت از خرد خالی


بهر میراث مادرت حالی

چون زرت باشد از تو جوید رنگ


چون بوی مفلس از تو دارد ننگ

خواجه خواند چو کار باشد راست


پس چو شد کژ غلام زادهٔ ماست

شاهزاده بوی چو داری مال


داه زاده شوی چو بد شد حال

پس تو گویی فلان مرا خالست


سنگ دل خال نیست تبخالست

رو تو از ننگ خال بی عم باش


خال و عم را بمان و بی غم باش

تا دو دستت به دامن خالست


هردو پایت میان آخالست

حکمت اندر عرب فراوانست


وز همه خوبتر یکی آنست

که عدی چون شد از عداوت خال


همنشین سباع و وحش و رمال

نشنیدی که راند در امثال


رو تو عم غم شمار و خال وبال